نویسنده: موسی اکرمی




 

1. تمثیل غار و الگوی زندگی سقراطی

در تمثیل غار جمهوری افلاطون می توان خطوط برجسته زندگی سقراط و الگوی زندگی سقراطی را دید:
1- 1. همه آدمیان چونان زندانیانِ پای و گردن در زنجیر از کودکی در غاری روی به دیوار دارند و سایه هایی را که از اشیای بیرون از غار بر اثر روشنایی پشت سر حاصل از نور خورشید بر دیوار روبه روی خویش می بینند حقیقت می پندارند.
2 - 1. هر گاه از آن میان کسی آزاد گردد و بتواند سربرگرداند و بیرون غار را بنگرد و سپس از غار بیرون رود و در سیری صعودی، با گذراندن مراحل گوناگون شناخت متناظر با مراتب گوناگون هستی، به خورشید به مثابه منشأ سایه هایی که در غار می دید و نیز به منزله سرچشمه آگاهی از حقیقت امور، و همچنین به عنوان چیزی برتر از وجود سایه ها و اشیا برسد از سلوک خویش و تغییری که در وضع و شناختش پدید آمده است خشنود و برای یاران زندانی خویش متأسف خواهد شد.
3- 1. او دیگر به هیچ یک از زندانیانی که با برخورداری از هوش و دانش در سطح زندگی و غار از آگاهی های گوناگون درباره سایه ها برخوردارند و می توانند در مسابقات برنده شوند و مورد تجلیل غارزیان قرار می گیرند غبطه نخواهد خورد و آماده است تا هر گونه دشواری را تاب آورد و دیگر زندگی پیشین او، که آمیخته با توهمات و خوگرفتگی به جهان سایه ها بود، تجدید نگردد.
4- 1. هر گاه چنین کسی دیگر بار به میان یاران زندانی خویش برگردد و بخواهد برپایه تجربه و شناخت خویش درباره سایه ها و سطح آگاهی آنان سخن گوید مورد تمسخر زندانیان قرار خواهد گرفت و حرکاتش در ارتباط با امور درون غار ناشیانه و خنده آور خواهد بود و زندانیان خواهند گفت که تنها نتیجه سفر او به بیرون و سیر صعودی او از دست دادن بینایی بوده است.
5- 1. هرگاه چنین کسی با چنین تجربه و شناختی بخواهد زنجیر از زندانیان غارزی برگیرد و آنان را به بیرون و به سوی خورشید، به مثابه منشأ وجود و سرچشمه آگاهی از وجود برتر از وجود، راه بنماید می کوشند او را به قتل برسانند.
سراسر زندگی سقراط، و هر آن کسی که زندگی سقراطی را پیشه می کند، در چنین تمثیلی تجلی یافته است: زندگی انسانی که از دنیای سایه ها در غار- زندان رهایی می یابد و به جهان اشیای راستین پای می گذارد و دیده به تماشای خورشید روشن می سازد و از آنچه منشأ وجود سرچشمه آگاهی از وجود و برتر از وجود است آگاه می شود و به میان زندانیان باز می گردد تا از حقیقت برای آنان بگوید و آنان را رها سازد اما مورد تمسخر و آزار زندانیان خوی کرده با سایه ها و فاقد شناخت و باور نسبت به منشأ راستین سایه ها و زندگی بیرون از غار قرار می گیرد و به دست آنان، یا با تأیید آنان کشته می شود.

2. رسالت سقراط

1- 2. سقراط سال ها به فلسفه طبیعی پرداخت و بدین باور رسید که اولاً جهان تجلی عقل الهی است و این عقل علت نظام جهان است و به بهترین وجه اشیاء را نظم بخشیده است، و ثانیاً روح آدمی از عقل کل بهره مند است و عقل آدمی وجه تمایز او از جانوران است و آدمی را به اندیشیدن به عقل کل وا می دارد.

2. رسالت سقراط

1- 2. سقراط سال ها به فلسفه طبیعی پرداخت و بدین باور رسید که اولاً جهان تجلی عقل الهی است و این عقل نظام جهان است و به بهترین وجه اشیاء را نظم بخشیده است، و ثانیاً روح آدمی از عقل کل بهره مند است و عقل آدمی وجه تمایز او از جانوران است و آدمی را به اندیشیدن به عقل کل وا می دارد.
2- 2. سپس تصمیم گرفت که حکمت طبیعی را رها کند و از حضور عقل کل در جهان به حضور آن در زمین و در روح آدمیان توجه کند. این از نظر او عبور از شناخت بی تأثیر در زندگی آدمیان به شناخت تأثیرگذار در زندگی آدمیان بود زیرا او غایت فلسفه خویش را رفتار نیک آدمیان می دانست.
3- 2. سقراط در راستای کشف پیوند میان نظام اشیا و رفتار آدمی، و در درک بهره مندی روح آدمی از عقل کل به نظریه وحدت فضیلت و دانایی رسید.
4- 2. در بسط این نظریه او بیگانگی فضلیت و زیبایی و خیر و سودمندی راستین و عدالت را استنتاج کرد.
5- 2. تجلی این یگانگی در آدمی را در یگانگی علم و عمل یافت. او عمل را تجلی علم می دانست به گونه ای که عمل همواره برخاسته از علم است و با آن مطابقت دارد.
نیک کرداری همان نیک شناسی است، و بدکرداری نتیجه شناختن نیک است. دانش به گونه ای فطری در روح آدمی نهاده شده است و آدمی همواره باید بکوشد تا آن را در خویش بیابد و مطابق آن عمل کند. از این رو شناخت خیر ایجاب کننده عمل خیر است.
شناخت نیک لازم و کافی عمل نیک است. روح از عقل بهره مند است و دانش به صورت عمل روح ظهور می یابد. عمل مجلی یا تجلی توان های شناختاری روح است. این علم به امر نیک تعلق می گیرد و به عمل نیک می انجامد. امر نیکی که سعادتبخش، و موجه لذت راستین و مطلوب راستین است نیک بختی آدمی در توجه به نیک و کردارنیک است. هیچ کس دانسته دست به عمل بد نمی زند. هرگز در تطابق علم و عمل خطایی سر نمی زند. اگر خطایی روی دهد در حکم کردن و در تشخیص خواهد بود.
6- 2. از این رو سقراط شعار «خود را بشناس» را که بر بالای درگاه معبد دلفی نوشته شده بود سرمشق خویش قرار داد و در چارچوب اصالت بخشیدن به اخلاقی که شناخت نیک و عمل به نیک محور آن بود و دانایی و فضیلت و عدالت و سعادت را یگانه می کرد دست به تلاشی گسترده برای روشنگری در میان زندانیان غارزی و نشان دادن کاستی های آگاهی مدعیان گوناگون آگاهی و رساندن آنان به شناخت حقیقت امور، به منظور در پیش گرفتن زندگی مطابق آن شناخت نمود.

3. روش و منش سقراط

1- 3. سقراط خود را نخستین موضوع آزمون خویش یافت و به درون خویش و به اعمال خویش نظر کرد تا میزان دانایی خویش را با عقل نقّاد نیک بسنجد.
2- 3. او با تأمل در خویش، در پرتو لزوم مطابقت رفتار آدمی با نظام عقلانی جهان، به صورت الگوی راستین یگانگی علم و عمل درآمد.
3- 3. او پای بندی به اصول و عدم لغزش و تن ندادن به سازش غیراصولی را به اوج رساند.
در هر حرکت اجتماعی خویش چنان عمل کرد که آن را درست می دانست. همواره نشان داد که به معیارهای عقلانی فراتر از سطح نازل روزمره گی، عافیت طلبی، فرصت طلبی، و تسامح غیراصولی پای بند است. حقیقت گویی او بر حقیقت بینی عقلانی او استوار و با آن همساز بود.
4- 3. آگاهی او از حقیقت و انطباق با آن، یا تلاش برای کشف حقیقت و عمل کردن بر طبق آن همواره آرامش، خلوص، صفا و صداقتی ویژه به او می بخشید.
5- 3. او از نفع شخصی، خوددوستی، و مسئولیت در برابر شخص خوش عبور کرده و آنها را با نفع همگانی، دیگر دوستی، و مسئولیت در برابر همگان پیوند زده بود ولو آن که همگان، یا شماری از افرد، آن را در نمی یافتند. او به ناب ترین شکل نفع شخصی، خوددوستی، و مسئولیت در برابر شخص خویش رسیده بود که جز در دیده کوته نظران زندانی غار، که هرگزشان خبری از بیرون غار به جان نشسته بود نشانی از خودخواهی تنگ نظرانه نداشت.
6- 3. او در آموزش دادن به افراد هرگز مزدی نطلبید که او آموزگار روح بود و عملش را هیچ مزدی هم ارز نبود و هر مزدی از عظمتش می کاست. اگر قرار بود برای رفتار او مزدی تعیین گردد وصول و واصل کردن به حقیقت و زیبایی و خیر بزرگ ترین مزد بود. جانش در تلألو عقل، حقیقت و زیبایی و خیر را می دید و می پراکند. او این را برترین مزد می دانست به ویژه که انتظار داشت و امیدوار بود که عملش به صورت سرمشق در آید و این عملش را در افق پاداشی قرار می داد که به آسانی نمی توان بدان دست یافت.
7- 3. برای سقراط حقیقت همان مصلحت بود و مصلحت همان حقیقت. در یگانگی فضیلت و دانایی، و وحدت علم و عمل هرگز میان حقیقت و مصلحت جدایی نمی دید. حقیقت هم زیبایی بود و هم خیر. حقیقت آن متعلق شناختی بود که عمل مطابق خود را ایجاب می کرد. از این رو حقیقت گویی او که از عقل عظیم سنجش گر مایه می گرفت در هر شرایط و تا پای جان، و به طبیعی ترین شکل ممکن، خود را نشان داد. او با خویش عهد بسته بود که تا نفسی دارد از حقیقت پژوهی دست برندارد، حقیقت پژوهی ای که لاجرم عمل مطابق با حقیقت را به همراه داشت.
8- 3. روح سقراط سلطه ای کامل بر جسم او داشت و جسم فرمانبر روح بود و در هیچ عملی در برابر روح نافرمانی نکرد که روح از عقل کل بهره داشت و در ذات برتر از جسم و بر آن چیره بود، و روح سقراط به بهترین وجه از این امر آگاه بود. و او بیش از هر کس به این امر طبیعی بها می داد. روح کلی بر جهان و روح فردی حاکم بر تن بود. نظم جان از آن بود و نظم تن از این. و سقراط خود بهترین تجسم این امر بود. جسمش همه در اختیار روح بود و مقاومت در برابر هر عامل نامطلوب را از همان تسلیم در برابر حاکم طبیعی خود یافته بود. از این رو جسم سقراط در برابر سرما و گرما و گرسنگی و تشنگی و خوردن بیش از حد و نوشیدن بیش از اندازه توانی فوق العاده داشت، و شهامت او در میدان نبرد زبانزد خاص و عام بود.
9- 3. سقراط برای شناخت به انسان ها روی می آورد. روش او تلاش برای زایاندن روح آدمیان در روند گفت و گو بود. می کوشید از دانسته ها غبار بزداید و از آگاهی روح حجاب برگیرد با شکیبایی بی نظیر در پرسش و باز هم پرسش، و در پاسخ و باز هم پاسخ. او به جای جامعه به سراغ تک تک آدمیان می رفت بی آن که به تبلیغ اندیشه ای خاص بپردازد. او با این فرض که چیزی نمی داند در پی کشف دانسته ها و تصحیح عقاید و زایاندن روح آدمیان در جریان پرسش و پاسخی مسئولانه و خالصانه شد، ولو آن که ناگزیر شود که گاه خود را به ویژه در برابر مدعیان دانایی به گونه ای رندانه به نادانی زند. او خود و دیگری را وا می داشت تا برای دست یابی به داناییِ واقعاً موجودی که در حجاب است با هم به گفت و گو بپردازد. ابتدا افراد را از اندیشه های دروغین و موهوم تخلیه می کرد تا اندیشه حقیقی تجلی کند و نادانی واقعی مدعیان نادانی برملا گردد. می کوشید تا بی تکیه بر آموخته ها و انباشته های پیشینِ اطلاعات، دانش خفته را بیدار کند.
10- 3. از پیوستن به گروه بندی های سیاسی دوری گزید زیرا که می دانست با حقیقت پویی و حقیقت گویی خاص خویش بهانه لازم را به دست مخالفان خواهد داد تا به سرعت او را از میان بردارند. همواره در ملأ عام و به گونه ای علنی سخن می گفت و از پنهان کاری پرهیز داشت. هرگز در پی ایجاد مکتبی خاص نبود. او در پی شناخت و شناساندن فن رفتار نیک بود. او حقیقت و فضیلت را آموختنی یا در واقع کشف کردنی می دانست.
آزادی برای او نه به معنای بی طرفی، بلکه به معنای تلاش برای شناخت نیک و بد، و گزینش نیک و عمل کردن بر طبق آن بود. او با پیروی از عقلی که هماهنگ کننده اجزای جهان و هماهنگ کننده زندگی با نظام جهان بود بشارت دهنده آدمیان به همزیستی مسالمت آمیز، و کشف حقیقت و مجاز از طریق گفت و گو بود. برخوردش با افراد بر پایه اعتقاد به محال بودن بدکرداری آگاهانه استوار بود. از نظر او روی گردانی آدمیان از خیر متناظر با سعادت از روی نادانی یا خطا در تشخیص و حکم کردن بود.
او در پی ساختن انسان های نیک کردار و نیکوخصالی بود که شهروندان نیک مدینه نیک او را تشکیل می دادند.
11- 3. او در برخورد با زمام داران فطری بودن هنر کشورداری آنان را نفی می کرد و بر لزوم شناخت نیک از بد و دستیابی آنان به خود آگاهی پای می فشرد. او منتقد دموکراسی عوام زده یا عوام زدگی دموکراسی بود و بردانش و تخصص در امر حکومت و قانون گذاری و اجرا و قضا تأکید داشت و این مسئولیت های خطیر را ویژه شایستگان می دانست. او هر گونه اعتقاد خویش درباره زمام داران و مسئولان مدینه را به صراحت بیان می کرد.
12- 3. نزد سقراط قوانینِ ثابتِ وضع شده از سوی عقلِ ازلی- ابدی متضمن رفتار نیک آدمی در برابر خود و دیگران بود. عدالت و نیک کرداری تجلی خردی بود که آدمی را به فضیلت می خواند، فضیلتی که نیکوکاری بود، نیکوریِ حاصل نیکوشناسی. او رنج بردن از بی عدالتی را برتر از عمل ناعادلانه می دانست. او خود مظلومی بود که هرگز ستمگری را برای مقابله با ظلم یا برای انتقام گیری روا نشمرد.
13- 3. عقلانیت سقراط، و احساس مسئولیت مبتنی بر آن عقلانیت، از او سنجش گری دقیق و منتقدی ظریف ساخته بود، به گونه ای که سنجش و نقد افکار و احوال و اعمال افراد، از هر قشر و طبقه، در گفت و گوهای او موج می زد. او چشم بینا، گوش شنوا، و زبان گویای جامعه خویش بود و وظیفه نقادی خویش را با شجاعتی برخاسته از عقلانیت پیوند زده بود به گونه ای که هم از بی پروایی و تندروی خطرانگیز، خود و دیگران را برحذر می داشت هم از جُبنی که فرد را به عقب نشینی و دست کشیدن از اصول و عملی که ملازم علم است وادار می کرد، هر چند از آن خطرانگیزی که نتیجه عمل به علم راستین بود نمی هراسید، و همان خطر انگیزی طبیعی بود که او را به سرنوشت مرگباری کشاند، اما این سرنوشت مرگبار چنان بود که نتیجه اش فتح جهان بود.
14- 3. سقراط در این راه، بر پایه یگانگی علم و عمل و سلطه طبیعی روح بر جسم، مالک نفس خویش بود و استقلال فردی خویش را به گونه ای کامل حفظ کرد. او بدین علت خودشناسی را برگزیده بود که آن را در برابر طبیعت شناسی دارای تأثیر بس بیشتری در رفتار آدمی می دانست. جام او با اعتقاد به وجود خیر و لزوم عمل بدان سرشته شده بود. او به این جان آگاهی یافته بود و هرگز نمی توانست و نمی بایست آن را به چیز دیگری بفروشد. او از توجه به پدیده های جزیی طبیعت عبور کرده بود و دعوت کننده بزرگ به آرمان بزرگ عمل مطابق خیر بود ولو آن که جان بر سر آن نهاده شود، که لزوم وفاق میان زندگی انسان و نظم جهان، به منظور تبدیل زندگی به مظهری از وجود مطلق و عقل کل، گوهر اعتقاد او را تشکیل می داد.

4. در معرض اتهام، محاکمه، و سیر طبیعی نفس مطمئن به سوی مرگ

1- 4. زندانیان پای و گردن ذهن در زنجیر، که از آغاز تولد در غار سایه ها زیسته بودند او را که در پی آگاه کردن آنان از حقایق امور و خبر دادن از خورشیدی بود که منشأ وجود و سرچشمه آگاهی از وجود و برتر از وجود مورد اعتقاد آنان بود نخست مورد تمسخر قرار دادند؛ سپس از اصرار او در آگاهاندن آنان از حقایق و نشان دادن ناآگاهی آنان در خشم شدند و سرانجام متهمش کردند که هم جوانان شان را فاسد می کند و هم خدایان شان را منکر است. روشن بود که در تلاش برای برملاکردن نادانی مدعیان مغرور دانایی، و خبر دادن از واقعیت راستین بیشترین پیروان او را جوانان تشکیل می دادند و اعتقاد او به خورشید یگانه ای که برتر از وجود بود و منشأ وجود و آگاهی آدمی از وجود بود کفر ورزیدن به خدایان عوام الناس خوگرفته با توهمات خویش بود.
عقل کل برتر از جهان که خیر مطلق بود کجا و خدایان اساطیری که اسیر شهوات آدمیان بودند کجا! اتهام او نمونه اتهام همیشه تاریخ روشن اندیشان و روشنگران بود. او کینه عالِم نمایان را با نشان دادن نادانی آنان، و ناشایستگی آنان برای احراز جایگاه اجتماعی خاص برانگیخته بود. آن سرکردگان جهانِ سایه ها و اوهام چگونه می توانستند عشق او به آدمیان و تلاش او برای بیدارگری را دریابند؟ آنان اسیر سایه ها و فرعیات بودند و او چشم گشوده بر حقایق اشیا و در پی اصلیات بود. او به پرده پوشی گفته که دانش راستین نه نزد رجال دولتی است نه نزد شاعران و اصناف و غیب گویان. خدای او نه از میان خدایان عوام الناس، که خدای ازلی- ادبی واضع قوانین ثابت حاکم بر جهان هستی، و خود حقیقت مطلق و خیر مطلق و زیبایی مطلق بود که خوگرفتگان به زندگی در غار و بهره جویان از این خوگرفتگی را چشم دیدن چنین خدایی، و هر آن کس که از او سخن می گفت و پنداشته های آنان را دروغین می دانست، نبود.
2- 4. سقراط در حضور یافتن در دادگاه کوچک ترین تردیدی به خود راه نداد، و در پیش بردن امر دفاع و تن دادن به حکم نهایی و نگریختن از دام شاکیان و قاضیان در مراحل گوناگون، از آغاز احضار به دادگاه تا نوشیدن جام شوکران، با چنان منطق و آرامشی عمل کرد که به راستی ویژه عاقل ترین فیلسوف تاریخ بود. او کوچک ترین نقطه ضعف و بی قراری از خویش نشان نداد. هرگز نپذیرفت که کم ترین امتیاز به محاکمه کنندگان بدهد زیرا که هر حرکت خود را در افقی به وسعت تاریخ، و در متن نظام عقلی کل جهان هستی می دید. هر گونه حرکت سازش کارانه را شریک جرم شدن با شاکیان و داوران، و نافی وظایف و تعهدات خویش می دانست. روان شناسی ویژه او در مراحل گوناگون محاکمه ذهن های تیز و نکته سنج را به خود می طلبد. او بر آن بود تا از «سقراط»، چونان تجلی ناب درست کرداری و بی گناهی دفاع کند. دفاع او از خود دفاع از حق و دفاع از همه انسان ها بود که او خود حق بود. در دفاع از هرگونه تظاهر و خودنمایی و خودپرستی دوری گزید. در جریان محاکمه و در تن دادن به حکم نهایی همان گونه خویشتن دار بود که در سراسر عمر خویش بود. هرگز به داوران توهین نکرد، هر چند از ناآگاهی شاکیان یاد کرد. او خود انسانی نیک کردار و منادی دادگری و خود شخص منصفی بود که سرنوشت محتوم خویش را می دانست. اما از خویش به نیکی دفاع کرد. که انسانی نیک بخت بود که زندگی مطابق فرمان عقل حاکم بر نظام جهان را برگزیده بود و آن را به بهترین وجه ثابت کرد. چنین بود که از لحظه تصمیم گیری برای حضور در دادگاه تا پذیرفتن متن حکم نهایی سروشی که همواره او را از عمل نادرست باز می داشت سکوت اختیار کرده بود و معنای این سکوت تأیید رفتار سقراط بود. این سروش که همواره نسبت به خطاهای سقراط حساس بود اینک از رفتار سقراط رضایت داشت. سکوت او برای سقراط معنای ویژه خود را داشت و او از این سکوت هیجانی خاص یافته بود. سروش همه مراحل دادگاه را تأیید می کرد. رفتار سقراط فاقد هرگونه نقصی بود که دخالت سروش را ضروری می ساخت.
3- 4. حضور یافتن در دادگاه و چگونگی مدافعه و پذیرفتن حکم دادگاه و سرکشیدن جام شوکران تجلی اوج قانون گرایی سقراط، علی رغم بیدادی که بر او می رفت، بود. او در سراسر عمر بر قانون گرایی و اصولیت قانونی پای فشرده بود. در برابر اعمال خلاف قانون ایستاده و خود از قانون شکنی دوری جسته بود. همواره در حفظ شأن قانونیت قانون می کوشید ولو آن که با آن یا به نام آن مرتکب عمل بیدادگرانه شوند. او نقد تمام عیار را همراه با پای بندی تمام عیار به قانون پذیرفته بود. بقای جهان را به قانون وضع شده عقل کل و بقای جامعه را به قانون برگرفته از همنوایی با جهان می دانست. رعایت قانون امری ضروری، بلکه طبیعی بود. نفس قانون را نفی نکرد اما در هر حرکت خویش به نقد اصولی پیگیر قانون ناقص پرداخت.
4- 4. هیچ چیز نتوانست میهن دوستی راستین سقراط را تحت الشعاع قرار دهد. اتهام زنندگان و تشکیل دهندگان پرونده امیدوار بودند که سقراط با خودداری از حضور یافتن در دادگاه راه تبعید خود خواسته و مهاجرت به کشور دیگر و دور شدن از صحنه فعالیت آنان را در پی گیرد. پس از اعلام حکم اعدام نیز شاکیان و داوران انتظار داشتند که در برابر حکم اعلام شده خود تبعید را پیشنهاد کند. اما او که خود را کاملاً و به حق بی گناه می دانست از چنین حق مهاجرتی سود نجست و خود را مستحق پاداش دانست و چنان برخوردی، بر پایه بی گناهی، با دادگاه داشت که دادگاه پیشنهاد تنها سکه ای را که او داشت، و پیشنهاد سکه هایی را که شاگردان و دوست دارانش اعلام کردند نپذیرفت و حکم اعدام تأیید شد و او در کشور ماند تا کشته شود. او به علت ارزش ویژه ای که برای خود و احترامی که برای میهن قائل بود نتوانست میهن دوستی را تحت الشعاع نگرش جهان وطنانه، و گریز از کشور را مستمسک حفظ جان از دست کسانی که بیدادشان همان زمان آشکار بود قرار دهد. او خود بیش از هر کس از چند و چون ستمی که بر او می رفت آگاه بود، اما هرگز در برابر میهن درشتی نکرد. علی رغم نامهربانی های فراوان به نام میهن کوچک ترین حرکتی نکرد که نشانه ای از خیانت به میهن داشته باشد، همان گونه که هرگز به خود خیانت روا نداشت. او پذیرفته بود که تا پای مرگ در کشور بماند و میهن و نفس توانمند خویش را فدای تبعیدی خود خواسته نکند.
5- 4. سقراط بی هیچ ترسی به سوی مرگ رفت. واپسین دغدغه این جهانی او بدهکار بودن یک خروش بود. او به شدت به مرگ به مثابه رهایی باور داشت حتی اگر پس از مرگ زندگی دیگری نباشد. بی دغدغه و اضطراب و تردیدی به استقبال مرگ رفت حتی اگر روح باقی نمی ماند زیرا که مرگ در هر صورت رَستن از رنج و رسیدن به آرامش بود حتی اگر مرگ سکون و سکوت ابدی باشد. اما او در واپسین لحظات، و در واکنش به پیشنهاد فرار از زندان و به تأخیر انداختن مرگ که از آن گریزی نیست، در اثبات بقای روح پس از مرگ، و اتصال آن به عقل کل داد سخن داد. اگر قوها به آپولون تعلق دارند و عیب می دانند و پیش از مرگ و در آستانه مرگ می توانند پیوستن قریب الوقوع خود به معبود را دریابند و از شوق وصل زیباترین آواز خود را سر می دهند سقراط خود را از قوها کم تر نمی داند، و زیباترین آواز خود را در وصف جاودانگی پس از مرگ و پذیرفتن شوق آمیز مرگ سر می دهد. او از وصالی که به زودی روی خواهد داد آگاه و خرسند است. او نیز در آستانه مرگ قرار گرفته است و مشتاقانه آن را می پذیرد تا به معبود رسد و جاودانه در وصلت ناب غرقه گردد. او مشتاق همنشینی با اندیشمندان و مدافعان حق و داوران راستین در جهان شهادت عقل کل است تا شکوه پیش آنان برد و از آنان دادخواهی کند و حکم برائت و شهادت در راه فلسفه راستین را از آنان بگیرد و به جاودانگی روح و جاودانگی نام و راه دست یابد. او با فضیلت ترین انسان عصر خویش بود که با بزرگ ترین آرمان و امید عصر خویش مرگ را پذیرفت، مرگی و شیوه مردنی یگانه با فلسفه اش. مرگی همخوان با زندگیش و در ادامه زندگیش. گام به گام حرکتش به سوی مرگ همان تجلی فلسفه او بود، بخشی از سلوک معنوی او بود. چنان که خواسته بود در همسازی با جهان زندگی کند و هرگز از قانون جهان شمول و هماره جاری نگریزد. او چیرگی بر خویش و مالکیت نفس را در حرکت به سوی مرگ به اوج رساند. او که همواره لذائذ مادی و این جهان را کوچک شمرده بود اینک به برترین لذائذ دست می یافت. در حرکت به سوی مرگ در اوج وقار و متانت و سرشار از آرامش بود. طمأنینه ی نفس در او به بیشترین حد رسیده بود که نفس مطمئن در او تجلی یافته بود. او می رفت که از آستانه بگذرد و پای به مرتبه برتری از حقیقت گذارد. او که مدت ها پیش از آن از غاری که عوام پای و گردن در زنجیر در اسارت سایه ها بودند بیرون شده بود اینک از غار دیگری بیرون می رفت. از خواب گذرانید، بیدار شده بود و می رفت تا با گذشتن از آستانه به ابدیت دست یابد. این سقراط بود که تراژدی یا فاجعه عظیم اعدام را به چنین حرکتی تبدیل کرد و پذیرفتن چنان گرمی به صورت شهادتی راستین درآمد. شهادت در راه زندگی سرشته با تعقل و نقد و روشنگری و آگاهی بخشی بی هیچ تردید و وقفه ای. او نشان داد که به افقی فراتر از مرگ نظر دارد. چنان که استدلالش به او می گفت که جهان پس از مرگ در معنای حقیقی خود وجود دارد و برتر از بقا در عالم مجاز است. چنین بود که سقراط از زندگی و مرگ خویش چنان خرسند بود که این خرسندی کم تر کسی را دست تواند داد. زندگی و مرگ را چنان پذیرفت که می اندیشید، و اندیشه ای به وسعت کلی هستی و پروازکنان در بی کرانگی ابدیت بود. چنین بود که جام شوکران را با آرامش ناب یک امر طبیعی چنان نوشید که این شیوه را تا ابد به نام خویش مُهر زد.

5. پس از مرگ

و چنین بود که سقراط با مرگی که، آنسان در واپسین لحظات اثبات کرده بود، از زندگیش سربرزده و زندگیش را در پی داشت تاریخ را فتح کرد و آن گونه که جاودانگی رازش را با او در میان نهاده بود هزار چشمه خورشید از او جوشیدن گرفت و در دشت پهناور آگاهی و فرهنگ آدمی سرازیر شد. او نه در تاریخ، بلکه، در فراتاریخ همه چیز را دیده بود. او خود پیش بینی کرده بود که آینده از آن اوست. او پرتوی است جاودان که تا ابد به منشورهای گوناگون خواهد تابید و پرتوهای رنگارنگ اندیشه از آن هر سو گذر خواهد کرد. لوگوس در او جلوه کرده بود و او همه را به فلسفه و روشنگری بخشیده بود. او پیشاپیش شاکیان و محاکمه کنندگان و داوران و صادرکنندگان رأی را شکست داده بود اما بسی فراتر از آن بود که از آنان کینه شخصی به دل گیرد. ادامه منطقی و طبیعی زندگی او همان بود که بود که خود خود را آن گونه گزیده بود. و مرگش چشمه زایای هزاران زندگی فکری شد که در برخورد به یکدیگر تنوع عظیم تر و زایاتری را پدید می آورند. او زنجیر گسسته و از غار بیرون شده بود و آماده بود تا حقیقتی در پس حقیقتی ببیند و هر آن شاید تجلی تازه ای باشد. او با زندانیان خوگرفته به سایه ها که او را بیدادگرانه محاکمه و محکوم کردند از مایه حقیقت و سایه عدالت و از حقیقت راستین و عدالت مطلق سخن گفت و عدالتی را بشارت داد که با عقل کل، با حقیقت مطلق، با خیر مطلق، و زیبایی مطلق پیوند دارد.
منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو